گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

ز دل در سینه غیر از آه غم‌پرور نمی‌ماند

که جز خاک سیه از عود در مجمر نمی‌ماند

به آن عارض که دارد داغ خورشید قیامت را

لبی دارد که از سرچشمه کوثر نمی‌ماند

به روز تیره ما صبح، شکرخنده‌ها دارد

نمی‌داند که این شادی دم دیگر نمی‌ماند

چو مجنون کرد رام خود غزالان را یقینم شد

که اقبال جنون در هیچ کاری در نمی‌ماند

به صد خون جگر دل را صفا دادم، ندانستم

که چون آیینه روشن شد به روشنگر نمی‌ماند

اثر رفت از سرشکم تا شکستم آه را در دل

علم چون سرنگون شد جرأت لشکر نمی‌ماند

برون آمد چو خورشید از نقاب صبح، روشن شد

که حسن شوخ پنهان در ته چادر نمی‌ماند

تو چندان سعی کن کز دل نیاید بر زبان رازت

ز مینا چون برآید باده در ساغر نمی‌ماند

بکش دست طمع از دامن طول امل صائب

که زلف دود در سرپنجهٔ مجمر نمی‌ماند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode