گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت

صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت

محضر به خون بستر گل می کند درست

پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت

بر چوب بست غیرت من دست شانه را

دست این چنین به زلف نسیم صبا نیافت

در پیش غنچه دهن دلفریب او

تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت

از دست کوته است، که در زیر سنگ باد!

نخل قدش که جای در آغوش ما نیافت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode