تا از عقیق او به بدخشان سخن گذشت
از سنگ، لعل چون عرق از پیرهن گذشت
دامان چین ز عطسه خون لاله زار شد
از بس نسیم زلف به مغز ختن گذشت
گرد لب پیاله که از مجلس شراب
حرفی برون نبرد اگر صد سخن گذشت
یوسف ز شرم سر به گریبان چاه برد
تا از قماش پیرهن او سخن گذشت
آتش ز روی صورت دیوار می چکد
پروانه چون تواند ازین انجمن گذشت؟
صائب کمال زلف در آشفته خاطری است
نتوان ز بیم ناخن دخل از سخن گذشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریای پر خروش ز بند و شکن گذشت
از تنگنای وادی و کوه و دمن گذشت
یکسان چو سیل کرده نشیب و فراز را
از کاخ شاه و باره ه کشت و چمن گذشت
بیتاب و تند و تیز و جگر سوز و بیقرار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.