چراغ خلوت جان روشنایی سخن است
بهار زنده دلان آشنایی سخن است
اگر سخن به دل از گوش پیشتر نرسد
یقین شناس که از نارسایی سخن است
ز نقطه تخم محبت فشانده در دلها
ز نوخطان که به مردم ربایی سخن است؟
چو غنچه سر به گریبان خود فرو بردن
گل سر سبد آشنایی سخن است
ز شاهدان معانی جدا شدن سخت است
دل دو نیم قلم از جدایی سخن است
مکیدن سر انگشت خامه چون طفلان
گواه بی کسی و بینوایی سخن است
ز خنده اش جگر شیر آب می گردد
که را تحمل تیغ آزمایی سخن است؟
زلال خضر، گره در سیاهی ظلمات
چو خون مرده ز شرم روایی سخن است
قلم به تیغ ازین راه سر نمی پیچد
چه لذت است که در جبهه سایی سخن است
شکست زلف سخن می شود درست از من
دل شکسته من مومیایی سخن است
گداییی که به آن فخر می توان کردن
میان اهل سخاوت، گدایی سخن است
گذشت عمر مرا چون قلم درین سودا
همان مقدمه آشنایی سخن است
اگر سکندر از آیینه ساخت لوح مزار
چراغ تربت من روشنایی سخن است
کجاست شهرت من پای در رکاب آرد
هنوز اول عالم گشایی سخن است!
مرا چو معنی بیگانه مغتنم دانید
که آشنایی من آشنایی سخن است
گذاشتی سر خود چون قلم درین سودا
دگر که همچو تو صائب فدایی سخن است؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به حرف لب نگشودن رسایی سخن است
خموشی آلت زور آزمایی سخن است
هوس زغنچه گوهر گلاب می گیرد
چه شد مرا ز لب او گدایی سخن است
طراوت چمن سبزه نگاه غزال
[...]
زبان که منصب او پادشاهی سخن است
مدام بر در دل در گدایی سخن است
مرا کلام مسلسل کشیده در زنجیر
کمند صید دل من رسایی سخن است
تلاش معنی بیگانه تا توانی کن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.