سیاه روی عقیق از جدایی یمن است
کبود چهره یوسف ز دوری وطن است
ز پرتو دل روشن چو شمع در فانوس
همیشه خلوت من در میان انجمن است
ز تهمت است چه اندیشه پاکدامن را؟
که صبح صادق یوسف ز چاک پیرهن است
اگر حیات ابد خواهی از سخن مگذر
که آب خضر نهان در سیاهی سخن است
ز مرگ، روز هنرور نمی شود تاریک
که برق تیشه چراغ مزار کوهکن است
برون میار سر از کنج خامشی زنهار
که در گداز بود شمع تا در انجمن است
سفینه اش به سلامت نمی رسد به کنار
به چار موجه صحبت دلی که ممتحن است
ز بس که مرده دل افتاده ای نمی بینی
که چهره تو ز موی سفید در کفن است
به آب خضر تسلی نمی شود صائب
دهان سوخته جانی که تشنه سخن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم و جدایی است و احساسات عاشقانه و دردهای درونی را به تصویر میکشد. شاعر به جدایی و تأثیر آن بر روح و جسم انسان اشاره میکند و تأکید میکند که سخن گفتن و بیان احساسات، کلیدی برای دستیابی به حیات و آرامش است. همچنین به اهمیت یاد و خاطره و نقش هنر در زندگی اشاره میکند و نشان میدهد که در دل اندوه، هنوز امیدهایی وجود دارد. در نهایت، شعر به ناکامی و عدم امکان رسیدن به آرامش و تسلی در غم اشاره میکند.
هوش مصنوعی: سیاه شدن رنگ عقیق به خاطر جدایی است و کبود شدن چهره یوسف به دلیل دوری از وطنش.
هوش مصنوعی: دل من مانند شمعی روشن است که در فانوسی قرار دارد و همیشه در خلوت و تنهایی خود، حتی در میان جمع دیگران احساس میکند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوان به فکر پاک و بیآلایش تهمت زد؟ که مانند روشنایی صبح، حقیقت یوسف از ر فتور چاک پیراهنش مشخص میشود.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال زندگی جاویدانی هستی، از گفتار و سخن نگذران، زیرا راز زندگی ابدی در عمق کلام نهفته است.
هوش مصنوعی: مرگ نمیتواند سایهای بر روز هنرمند بیفکند، چرا که یاد و آثار او همچون نوری در دل خاک باقی میماند و روشنایی تیشهاش به زندگی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: از گوشهی سکوت بیرون بیا، زیرا که شمع در حال ذوب شدن است تا زمانی که در جمع حضور داری.
هوش مصنوعی: کشتی او به سلامتی به مقصد نخواهد رسید، اگر به امواجی که دل معلم با آنها درگیر است توجه نکند.
هوش مصنوعی: از آنجا که دل تو به شدت غمگین و بیاحساس شده، نمیفهمی که چهرهات به خاطر موهای سفیدی که مانند کفن به نظر میرسند، چگونه تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: کسی که دلش به تشنگی سخن میسوزد، با آب خضر هم آرام نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه سنت است که در شهر زینت زَمَنَ است
رسول شادی و جشن رسول ذوالمِنَن است
خجسته موسم عیدست کاندرین موسم
بر آسمان سعادت ز انجُم انجمن است
اگرچه تهنیت از دیگران به نثر نکوست
[...]
هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است
شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است
چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت
ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است
شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست
[...]
بزرگوار امیری که زبده کرم است
در انتساب حسینی و سیرتش حسن است
سر اکابر سادات مشرق و مغرب
عماد دولت و ملت علی بن حسن است
ملک صفات بزرگی که نطق فایح او
[...]
سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است
و یاسمن که خطش بر ورق ز یأس من است
خطش بنفشهٔ سیراب گشته میدانم
ولی ندانم خدش گل است یا سمن است
به گرد عارض کافور او خطی از مشک
[...]
نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است
گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است
بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر
در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است
اگر کنند به گل نازنین تنش را باد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.