وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت
دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت
رهن می کردم ردایی را که ننگ دوش بود
وقت مشرب خوش که این بارم ز گردن برگرفت
می شود از همدگر روشن چراغ حسن و عشق
شمع گل از غنچه منقار بلبل در گرفت
با خموشی منع آه گرم از دل چون کنم؟
چون توان با موم راه روزن مجمر گرفت؟
دامن افشان از سر خاکم گذشتن سهل نیست
آتش این شکوه خواهد دامن محشر گرفت
تشنگان حشر، فکر چشمه دیگر کنید
کز لب تبخاله ریزم برق در کوثر گرفت
بیش ازین کاوش مکن با دل که چشم تشنه اشک
از برای گریه کردن آب از گوهر گرفت
شیشه با سنگ و قدح یا محتسب یکرنگ شد
کی ندانم صحبت ما و تو خواهد در گرفت
سهل باشد گل به جیب دوستداران ریختن
از ره دشمن به مژگان خار باید بر گر
گر نمی خواهد که در پای تو ریزد رنگ عشق
سرو از قمری به کف چون مشت خاکستر گرفت؟
صائب از مژگان او دعوای خون دل مکن
از شهیدان خونبهای رگ که از نشتر گرفت؟
کلک صائب جوهر خود گر چنین خواهد نمود
در دل یاقوت خواهد برق غیرت در گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.