گنجور

 
صائب تبریزی

نکشیدیم شرابی به رخ تازه صبح

سینه ای چاک نکردیم به اندازه صبح

عیش امروز علاج غم فردا نکند

مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح

هر سری را نکشد دار فنا در آغوش

سر خورشید سزد شمسه دروازه صبح

نکند طول امل چاره کوتاهی عمر

نشود تار نفس رشته شیرازه صبح

دولت سرد نفس زود به سر می آید

که بود یک دو نفس مستی جمازه صبح

پیش چشمی که دل زنده شب را دریافت

چون گل روی مزارست رخ تازه صبح

گر دل زنده چو خورشید تمنا داری

بشنو از صائب ما این غزل تازه صبح

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode