گنجور

 
سعدی

یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند و مرد از محاورت او به جان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروهی آشنایان به پرسیدن آمدندش.

یکی گفتا: چگونه‌ای در مفارقت یار عزیز؟

گفت: نادیدن زن بر من چنان دشخوار نیست که دیدن مادرزن.

گل به تاراج رفت و خار بماند

گنج برداشتند و مار بماند

دیده بر تارک سنان دیدن

خوشتر از روی دشمنان دیدن

واجب است از هزار دوست برید

تا یکی دشمنت نباید دید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode