گنجور

 
سعدی

جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید.

کسی گفت: فلان بازرگان نوشدارو دارد. اگر بخواهی باشد که دریغ ندارد.

گویند آن بازرگان به بخل معروف بود.

گر به جای نانش اندر سفره بودی آفتاب

تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهان

جوانمرد گفت: اگر خواهم دارو دهد یا ندهد و گر دهد منفعت کند یا نکند، باری خواستن از او زهر کشنده است.

هر چه از دونان به منّت خواستی

در تن افزودی و از جان کاستی

و حکیمان گفته‌اند: آب حیات اگر فروشند فی‌المثل به آبروی، دانا نخرد که مردن به علت به از زندگانی به مذلت.

اگر حنظل خوری از دست خوشخوی

به از شیرینی از دست ترش‌روی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode