یکی پرسید از آن گمکردهفرزند
که ای روشنگُهر پیرِ خردمند
ز مصرش بویِ پیراهن شنیدی
چرا در چاهِ کَنْعانش ندیدی؟!
بگفت: احوالِ ما برقِ جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارَمِ اعلیٰ نشینیم
گهی بر پشتِ پایِ خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سرِ دست از دو عالم برفشاندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
کسی از پیرِ گمگشتهفرزند (یعقوب) پرسید که ای دانا دلِ روشنضمیر؛
تو که بویِ پیراهنِ یوسف را پیش از رسیدن به کنعان از مصر دریافتی، چرا از افکندنِ وی در چاهِ کنعان آگاه نشدی؟!
یعقوب پاسخ داد: حالِ ما چون آذرخشی جهنده است که یکدم نمودار میشود و دمی دیگر پنهان میگردد؛
یعنی گاه طایر جانِ ما بر گنبدِ برین آشیان میگیرد و هرچه در جهان است مینگریم، گاهی نیز پسِ پایِ خود را نمیبینیم.
اگر عارف همیشه در حالت شهود و دیدارِ حق میماند به ترکِ هر دو جهان میگفت و پایهٔ قدرش از هر دو عالم برتر میرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.