گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

چه آوردم از بصره دانی عجب

حدیثی که شیرین تر است از رطب

تنی چند در خرقه راستان

گذشتیم بر طرف خرماستان

یکی در میان معده انبار بود

ز پر خواری خویش بس خوار بود

میان بست مسکین و شد بر درخت

وز آنجا به گردن در افتاد سخت

نه هر بار خرما توان خورد و برد

لت انبان بد عاقبت خورد و مرد

رئیس ده آمد که این را که کشت؟

بگفتم مزن بانگ بر ما درشت

شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ

بود تنگدل رودگانی فراخ

شکم بند دست است و زنجیر پای

شکم بنده نادر پرستد خدای

سراسر شکم شد ملخ لاجرم

به پایش کشد مور کوچک شکم

برو اندرونی به دست آر، پاک

شکم پر نخواهد شد الّا به خاک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode