گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

یکی تشنه می‌گفت و جان می‌سپرد

خنک نیکبختی که در آب مرد

بدو گفت نابالغی کای عجب

چو مردی چه سیراب و چه خشک لب

بگفتا نه آخر دهان تر کنم

که تا جان شیرینش در سر کنم؟

فتد تشنه در آبدان عمیق

که داند که سیراب میرد غریق

اگر عاشقی دامن او بگیر

وگر گویدت جان بده، گو بگیر

بهشت تن آسانی آنگه خوری

که بر دوزخ نیستی بگذری

دل تخم کاران بود رنج کش

چو خرمن برآید بخسبند خوش

در این مجلس آن کس به کامی رسید

که در دور آخر به جامی رسید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode