چون زلف توام جانا
در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم
در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم
من اشگم و من دردم
تو مهری و تو نوری
تو عشقی و تو جانی
در بی سر و سامانی
خواهم، خواهم، خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بی تو
نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من
نستانم و بستانی
در بی سر و سامانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.