گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
رهی معیری

چو نی به سینه خروشد دلی که من دارم

به ناله گرم بود محفلی که من دارم

بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب

به روی آب بود منزلی که من دارم

دل من از نگه گرم او نپرهیزد

ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم

به خون نشسته‌ام از جان‌ستانی دل خویش

درون سینه بود قاتلی که من دارم

ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟

که با تو شرح دهد مشکلی که من دارم

رهی چو شمع فروزان گَرَم بسوزانند

زبان شکوه ندارد دلی که من دارم