دِ دیمْ خور و مُونگِ سُونْ که سُو هداته
زلفْ نافهی مشکْ خَطّ بَکشی خطاته
منْ مَجمّهْ ته وا، تَنْ بکاستهْ واته
هزارْعاشقِ جانْ بو زلفِ فداته
ای مونگ و خورْ، مه دل بَسوته براتهْ
به ته لُویِ زمزمْ اُو دْنهْ جٰانْ حیاتهْ
تنها نا همین منْ کمّه جانْ فداته
صَدْ عاشقْ خُوشهْ جان دشنْدینهْ پاته
دی جنگْ کرده دوستْ، اَمْروزْ مره نواته
یا رَبْ! که به گیتیٰ غم و دَرْدْ نواتهْ
یکْ لو شکرْ دارْنی و یکْ لُو نواتهْ
منْ بلبلْ صفتْ نالمّه، هزارْ نوا، ته
مشکینهْ زلفْ ره، دوستْ به گِلْ سَرْ پاته
یا زنگینهْ، اُونْ گله باغْ ره بَرْ باتهْ
بَئیمهْ به ظاهرْ منْ به شهرْ رسواته
یارب! دَرْدْ نَوینمْ منْ سَرْ تا بهپاته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دو گونهی تو مانند خورشید و ماه درخشیدند / زلف تو بر نافهی مشک ختا، خط خطا کشیده است
من برای تو میگذرانم (حرکت میکنم) و تنم برایت کاسته است / جان هزاران عاشق فدای زلف تو باد!
ای ماهوش خورشید سان، دلم برای تو سوخت / آب لب زمزم تو به جان حیات میبخشد
تنها نه همین من هستم که جان را فدای تو میکنم / بله دهها عاشق جان خود را به زیر پای تو ریختهاند
دوستم دیروز با من سر جنگ داشت و امروز نوازشم میکند / یارب! که به گیتی غم و درد بر تو مباد [ای دوست]
به یک لب شکر و به لب دیگر نبات داری / من بلبلآسا به هزار نوا برای تو مینالم (زاری میکنم)
دوست، زلف مشکین را بر سر گُلِ چهره افشاند / یا زنگی است که آن باغ گل را ربوده است
من ظاهراً در شهر رسوای تو شدم / خدایا، به سر تا پای تو درد نبینم
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.