کی گِتْ بو که وَرْفِ سَرْکَلِنْ آتشْ، وَشْ!
دَراییِنْ زنگی و دییِنْ آتشْرِهْ خِشْ!
مِنْ حَیْروُنِ ته چیرمهْ بالا سُوره وَشْ
نٰاوَرْف اوُ بُونه وُ ناکه میرِنه آتَشْ
دل سنگه منی،اُوچییِهْدارنه مه چِشْ؟
دلْ اوُئه منی، چیوَرْ نمیرْنِهْ آتَشْ؟
اینه وَر عَجایبْ مه بالا سُورِوَشْ،
اُورِهْ سَنگْ بَزالیتهْ، سنگْ دارْنه آتَشْ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
که میگفت که روی برف آتش بریزد، شعلهور میشود! / و زنگیان در آن آشکار شوند و بوسه بر آتش زنند!
ای سرو بالای من! من از چهرهی تو در شگفتم / زیرا نه برف آب میشود نه آتش آن خاموش میشود
اگر دل من از سنگ است، اشک چشم من از چیست؟ / دل من آب شده، چرا آتش درونم خاموش نمیشود؟
ای سروبالای من! در شگفتم از اینکه، / آب از درون سنگ میجوشد، ولی سنگ دارای آتش است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.