نٰاکِرْدی مِنٰا یاری، چیرهٰا گِنی وَسْ؟
بِساتی مِرِهْ عاشقِ بیقرارْ، مَسّ
اِساکه تِنی دَسْ بَرسی به مه دَسْ،
اِنْداجِمِّهْ شاهِ کمرْ، دارمْ هٰاوِسْ
سَرْمَسَ وُ سُو آل مَسّ وُ جِنافه ته مَسّْ
دَرْ مَسِّه، دیفٰارْ مَسِّهْ، دَرْوازِهْ ته مَسّْ
هَؤ چَنْ پِرِهْ کَس دارنی، مه حالْرِهْ وارَسْ
یاربْ که تنه عشقْ گَرفتارْنوُو کَسْ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
مرا که یاری نکردهای، چرا میگویی بس است؟ / مرا عاشق ناآرام و مدهوش ساختهای (نمودهای)
اکنون که دست تو به دستم رسید، / آن را به کمر شاه مردان میاندازم و بدان میپیوندم
سرمست و پیشانی مست و زنخدان تو مست است / در مست و دیوار مست و دروازهی تو مست است
هرچند که اینهمه کس داری، حال مرا هم بپرس (وارسی کن) / یارب که کسی گرفتار عشق تو نشود
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.