دوستْ گلهْ وَلگْ سَرْ بوارسته بو، شی
بَورینْ شیشه ره که پربَوُو تشین مَیْ
زرْجُومهْ ره دُوستْ دکرده، مره خُونَیْ
همینْ من و دوستْ بوئیم و شیشهی مَیْ
عَرقْ بَزوُ سٰاقی، بَخرْد شیشهیِ مَیْ
دیمْ سرخهْ گِله وَلگهْ که بُوئهْ دَرْمَیْ
از مشک و عنبرْ خطّ بَکشیِهْ رُو تَیْ
تارِ عَنکبوتْ وَنّهْ ملیچهیِ پَیْ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دوست بوی خود را بر سربرگ گل بارید / شیشه را ببرید که از میآتشین پر شود
یار پیراهن زری در بر کرده و مرا میخواند / تا من و او شیشهی میباشیم
ساقی شیشهی میرا نوشید، خوی کرد / رویش چون برگ گلی است که در می(شراب سرخ) فروافتاده باشد
یارا، خط چهرهی تو با مشک و عنبر کشیده شد / تار عنکبوت و پای مورچه را میبندد
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.