تا که اینْ کِسْ خاطرْ مُشوّشْ بویی
چشمِ خینْ شَنّه و سینه پرْ آتش بویی،
دلِ بیخْ ره بندو، درد منقّش بویی
غذارهْ جگرِ خینها کردهْ، خشْ بویی،
تا مه دلْ به گردِته پریوش بویی
تا جانْ به منهْ تَنْ در کشاکَش بویی،
تا آرزویِ منْ سر آتش بُویی
دلْ آماجِ تیرِ ته پریوش بویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
تا هنگامی که خاطر این کس پریشان باشد / تا چشم خون بریزد و سینه پرآتش باشد،
تا بیخ دل در بند، و درد در آن نقش بسته باشد / تا خوراک، خون جگر کرده و با آن خوش باشد،
تا دل من به گرد تو پریوش باشد / تا جان در بدن من به کشاکش باشد
تا آرزوی من بر سر آتش باشد / دل من آماج تیر (عشق) تو پریوش باشد
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.