خُور طَبْعِشوُ بدر رَوّشُ و کیمیا خو!
کٰانِ حیا بِهْ چِشْم بفا گیتی سو
اونْته عَرقِهْ، آهویِ نافْ کِنّهْ بو
ز تو اُونْ گِلی که بِلْبِلْ اسیرهْ ته بو
تهْ دیمْ شَمْ نییه که دَشْتوُ کوه وَری تو
وِنی رِهْ لَمالَمْ دَکِلٰاسِنّی ته بو
شیرینوُ زلیخا، دیگر لَیْلیوُ تو
مِنْ میرْمِهْ ته مِهْرْجِهْ، چی دشتوُ چی کو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای خورشیدمنش،ای بدر کنش وای کیمیاخوری! /ای کان آزرم که از چشم (چشمهی) وفا روشنایی میگرفتی
آن بوی عرق توست که چون نافهی آهو پراکنده میشود / تو آن گلی هستی که بلبل گرفتار توست
روی تو شمع نیست که به دشت و کوه میبری / بینیام را بوی تو انباشته است
شیرین و زلیخا، دیگر لیلی و تو / من از مهرورزی تو میمیرم چه در دشت باشد و چه در کوه
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.