کیون بندگی، کین بیورد خنه واچین
ندیمه همتای ته که بو در ماچین
دینگنن به خاک مه سر و چینن هاچین
ز من ته ورجه نتومّه شه دلره واچین
بورم یمن تا بلکه بورم تا به چین
اندی شهر بورم تا که نوینم ته کین
سوا که در اینی، ابرو ره زنّی چین
دل خد دنّی و کس ندارنه ته دین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
طبیعت بندگی کینه بهبار آورد و خانمان ویران ساخت / در ماچین هم کسی را همتای تو نمییابم (نمی بینم)
اگر به خاکم بسپارند و سرم را لحد بچینند / من نمیتوانم از تو دل برکنم (برگیرم)
به یمن بروم بلکه از آنجا تا چین بروم / آنقدر دور بروم تا کینهورزی تو را نبینم (حسّ نکنم)
بامداد که از خانه بیرون میآیی گره بر ابرو میافکنی / به خود دل میدهی، کسی به کیش تو نیست (آیین تو را ندارد)
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.