زینْگٰالِهْ دِلْ دارمه من،ای یارِهْ دارون!
کَمین کرده شه یارره بدامه تالُون
یارون و یرارونْ، همه یاره دارون!
یار با منْ جِدا بییّه ندارمه آرون
دَیْ بُوِرْدِهْ فِردا فِردائه، امروزْ شه دون!
بسیارْ رخشْ بِلَنْگّسِهْ، این کهنه میدون
سکندر نمونِسِّهْ، تَخْتِ فریدون
دَنیره بفا نییه، اِسٰا تو بدون!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دلی سوخته چون زغال دارم،ای یارداران! / یاری را که کمین کرده بودم، به تاراج دادم
باران، برادران، وای همه یارداران! / یار از من جدا شد، آرام ندارم
دی رفت و فردا فرداست، امروز را از آن خود بدان / بسی رخش در این میدان کهنه لنگیده است
اسکندر و اورنگ فریدون برجای نمانده است / گیتی را وفایی نیست، اکنون تو بر این آگاه باش!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.