درد سری میدهیم باد صبا را
تا برساند به دوست قصهٔ ما را
برسر کویش گذر کند به تانی
با لب لعلش سخن کند به مدارا
پیرهن ما قبا کند به نسیمش
برکند از ما دگر به مژده قبا را
مرهم این ریش کرد نیست، که عمری
سینه سپر بودهایم زخم بلا را
دنیی و دین کردهایم در سر کارش
گردن و سر مینهیم تیغ و قفا را
ای بت نامهربان، بیا و بیاموز
از سخن من حدیث مهر و وفا را
پای چنین سرزنشتها چو نداری
دست مزن عاشقان بی سرو پارا
عیب زبونی نه لایقست،گر از خود
دفع ندانست کرد تیغ قضا را
اوحدی، از من بدار دست ملامت
من چه کنم؟ کین ارادتست خدا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهره نه از عشق ما حدیث تو یارا
حسن تو مشهور ساخت قصه ی ما را
نکهت زلف تو خود خبر برد
یک مو از این ره خطا نرفت صبا را
با دل ما کرد ترک چشم تو یک رو
[...]
نور رخت شعله داده شمع هدا را
علم تو ظاهر نموده دین خدا را
خضر ز جوی تو برده آب بقا را
پنجه قدرت قبای صبر و صفا را
ای شده در ره پی پذیره دارا
چند کند دل بدوری تو مدارا
این منم از نار فرقت تو سراپای
سوخته همچون وکیل صدر بخارا
لعل چو پیروزه کرده اشک چو مرجان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.