گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو
سر در جهان نهم به غریبی ز دست تو
آمد بهار و خاطر هر کس کشد به باغ
میلی کی او کند که بود پای بست تو؟
قاضی ترا به دیده ملامت همی کند
بر محتسب، ز دست محبان مست تو
سر بگذرد به چرخ بلندم به گردنی
گر دست من رسد به سر زلف پست تو
صد بار پیش دشمن اگر بشکنی مرا
سهلست پیش من، چو نبینم شکست تو
دردا! که هستیم ز فراق تو نیست شد
کامی ندیده از دهن نیست هست تو
یک ساعت اوحدی به دو چشمت نگاه کرد
پنجاه تیر بر دلش آمد ز شست تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه بوالمفاخر زرگر به وعده ها
چشمم چو سیم کرد کف زرپرست تو
زن کرده ایم زینت زن در دکان تست
وز رنج مانده ایم چوماهی به شست تو
گفتی مرا که پای او زنجش به دستم است
[...]
مرغ دلم که کشته شد از چشم مست تو
در خون و خاک چند بغلطد ز دست تو
بنشین دمی و مجلس ما را فروغ ده
کز بزم عیش نیست غرض جز نشست تو
نگشاید از نشاط دل تنگ عاشقان
[...]
مسکین کجا رود به شکایت ز دست تو
سرگشته بیدلی که بود پای بست تو
ما هرچه دل به مهر تو بستیم استوار
شد سخت تر به کین دل پیمان گسست تو
در دلبری به زلف تو یک مو گرفت نیست
[...]
مائیم مست باده روز الست تو
نی بلکه مست غمزۀ چشمان مست تو
ما کرده ایم سینه سپر تیغ عشق را
نی بلکه دیده را هدف تیر شست تو
ما داده ایم سلسلۀ اختیار را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.