گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

چون ساعدت مساعد آنست رشته‌ایم

در خون خود، که عاشق آن دست گشته‌ایم

در خاک کوی خود دل ما را بجوی نیک

کو را به آب دیدهٔ خونین سرشته‌ایم

گرمان بخوان وصل نخوانی شبی، بخوان

خط به خون که روز فراقت نبشته‌ایم

بی‌خار محنتی نگذارد زمین دل

تخم محبت تو، که در سینه کشته‌ایم

تا دفتر خیال تو در پیش چشم ماست

طومار فکر این دگران در نوشته‌ایم

ما را مبصران به نزاری ز موی تو

فرقی نمی‌کنند، که باریک رشته‌ایم

بگذاشتیم قصه، تمنای ما ز تو

کمتر ز بوسه‌ای نبود، گر فرشته‌ایم

دل بسته‌ایم، در سر زلف تو گر چه خلق

پنداشتند کز سر آن در گذشته‌ایم

وقتی ز اوحدی اثری بود پیش ما

اکنون ز اوحدی اثری هم نهشته‌ایم

با ما رقیب سرد تو گر گرمییی کند

از دودمان چه غم؟ که به آتش سرشته‌ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode