گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

عیب من نیست که در عشق تو تیمار کشم

بار بر گردن من چون تو نهی بار کشم

بر سر خاک درت گر بودم راه شبی

سرمه‌وارش همه در دیدهٔ بیدار کشم

دلم آن نیست که من بعد به کاری آید

مگرش من به تمنای تو در کار کشم

به دهان تو، که از وی شکر اندر تنگست

اگرم دست دهد قند به خروار کشم

هر که گل چیند از خار نباید نالید

من که دل بر تو نهم جور به ناچار کشم

با سر زلف تو خود دست درازی نه رواست

به ازآن نیست که پایم به مقدار کشم؟

اوحدی، قصهٔ بیگانه بر یار برند

من به پیش که برم، جور که از یار کشم؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode