غزل شمارهٔ ۲۷۵
عمری که نه با تست کسش عمر نخواند
آنرا که تو در دام کشی کس نرهاند
گر بر تن مجنون تو صد سلسله باشد
چون رخ بنمایی همه در هم گسلاند
زین دل مطلب صبر، که از روی تو دوری
مشکل بتوان کردن و او خود نتواند
از طالع خود بر سرگنجی بنشینم
روزی اگرم با تو به کنجی بنشاند
دادم دل خود را بدو چشم تو ولیکن
کس نیست که از چشم تو دادم بستاند
از گردش ایام توقع نه چنین بود
کم زهر فراق تو چنین زود چشاند
دل بود که از واقعهٔمن خبری داشت
و آن به که خود این واقعه دل نیز نداند
از غم نتوانم که نویسم سخن خود
ور نیز نویسم سخن خود، که رساند؟
پندار که: صد نامه و قاصد بفرستم
در شهر شما قصهٔ درویش که خواند؟
دل در لب شیرین تو بست اوحدی، ای جان
مگذار که ایام به تلخی گذراند
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...