گنجور

 
اوحدی

به خرابات گرو شد سر و دستار مرا

طلبم کن ز خرابات و به دست آر مرا

بفغانند مغان از من و از زاری من

شاید از پیر مغان هم ندهد بار مرا

ساخت اندر دل ما یار خراباتی جای

ز خرابات به جایی مبر، ای یار، مرا

اندر آمد شب و تا صومعه، زین جا که منم

راه دورست، درین میکده بگذار مرا

مستم از عشق و خراب از می و بیهوش از دوست

دستگیری کن و امروز نگه دار مرا

رندیی کان سبب کم زنی من باشد

به ز زهدی که شود موجب پندار مرا

جای من دور کن از حلقهٔ این مدعیان

که بدیشان نتوان دوخت به مسمار مرا

برتن از عشق چو پَر، فایده بندی دارم

پند بی‌فایده در دل نکند کار مرا

گر از این کار زیانم برسد، باکی نیست

اوحدی، سود ندارد، مکن انکار مرا

 
 
 
رودکی

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا

که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا

وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت

برهاناد ازو ایزد جبار مرا

امیر معزی

ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا

مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا

به محالی و خطائی ‌که تو را هست خیال

خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا

چند گویی که به یک‌بار زبون‌گیر شدی

[...]

خاقانی

جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا

باز هم در خط بغداد فکن بار مرا

باجگه دیدم و طیار ز آراستگی

عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا

رخت کاول ز در مصطبه برداشتیم

[...]

خواجوی کرمانی

مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا

چون شدم صید تو برگیر و نگهدار مرا

اگرم زار کشی میکش و بیزار مشو

زاریم بین و ازین بیش میازار مرا

چون در افتاده ام از پای و ندارم سر خویش

[...]

فضولی

بغم عشق گلی کرد گرفتار مرا

در عجب آتشی انداخت بیکبار مرا

گاه در جلوه درآورد قد رعنا را

گاه بنمود خم طره طرار مرا

گاه سویم نظر از نرگس شهلا افکند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه