گنجور

 
عرفی

هر متاع فتنه کز عشق ستمگر می خرم

می دهم باز و به منت بار دیگر می خرم

دهر مرد افکن به میدانم کند تکلیف و من

می دهم روز خوش و آسیب اختر می خرم

مُهر منمای و مجو از من که من این جنس را

غابیانه می فروشم در برابر می خرم

در محبت دل زبان را دوست دارد ور نه من

نیم ناز از وی به صد جان بلکه کمتر می خرم

مایه دار همتم گر خار ره گردد فلک

می فروشم پا به خار راه و شهپر می خرم

دل به خشم از دلبر و من گرم صلح انگیزیم

دم مزن ناصح که طوطی بهر شکر می خرم

یک نگاه و یک تبسم گر کنی سرمایه ام

نوش و نیش هر دو عالم را سراسر می خرم

روی بازار مراد امروز عرفی با من است

دامن تر می فروشم، دیدهٔ تر می خرم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode