گنجور

 
عرفی

دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند

خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند

ای سامری زیاده کن افسون و دم که باز

دردم به رغم سحر و فسون جوش می زند

پژمرده گشته بود کهن داغ های دل

در لاله زار خنده کنون جوش می زند

تا جنتم به فال در آمد، بهشت را

اندوه در برون و درون جوش می زند

در وادیی گمم که ز دل های تشنکان

چندین هزار چشمهٔ خون جوش می زند

تا زخم دل گشوده و در خون نشسته ام

در آتشم درون و برون جوش می زند

عرفی کجاست غمزه، به تقلید او که باز

در صیدگاه، صید زبون جوش می زند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode