گنجور

 
عرفی

آه ازین دل کز گریبان غمی سر بر نزد

صد مصیبت رفت و دست شیونی بر سر نزد

با وجود آن که زهر بی غمی نوشیده ام

زهر خندی بر مزاج عافیت پرور نزد

با چنین غوغا که در این بزم شورانگیز بود

شیشه ای نشکست و سنگی بر سر ساغر نزد

در چنین بزمی که یک پروانه دارد صد چراغ

با همه پروانگی گرد چراغی پر نزد

وقت عرفی خوش که چون نگشودند در بر رخش

بر در نگشوده ساکن شد، در دیگر نزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode