گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عنصری

نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر

یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر

چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید

یکی همه زره است و دگر همه زنجیر

درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر

یکی طویلۀ گوهر دگر بساط حریر

بخار تیره و از ابر دشت مینا رنگ

یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر

زرنگ و بوی گیا و زمین تو گویی هست

یکی ز حله بساط و دگر ز مشک خمیر

هوا وراغ تو گویی دو عالمند بزرگ

یکی پر از حرکات و دگر پر از تصویر

هوا ز عکس سما تیره و زمین گلگون

یکی چو خامۀ مانی یکی بت کشمیر

بدشت سنبل و مینا سپه کشید و نشست

یکی بمعدن برف و دگر بجای زریر

نگارهای بهاری چو شعرهای بدیع

یکی است پر ز موشح دگر پر از تشجیر

ز چیزها بدو چیزست رنگ و بوی بهار

یکی بباد صبا و دگر با بر مطیر

ز کارها بدو کارست قدر و مفخر من

یکی ز طالع سعد و دگر ز بخت امیر

عجب سزای دو چیزست نام و صورت او

یکی سزای مدیح و دگر سزای سریر

جوان و پیر دو چیزست بخت و خاطر او

یکی بقوّت برنا دگر بدانش پیر

بجود و لطف ببرد او لطافت و بسپرد

یکی بباد صبا و دگر بچرخ اثیر

ز روشنی و درستی که رای و صورت اوست

یکی ز دین صفت است و دگر ز حق تأثیر

بمدحش اندر شاعر شود قضا و قدر

یکی بگوید شعر و دگر کند تحریر

به نیکخواه و بداندیش مهر و کینش را

یکی بسعد بشیر و دگر بنحس نذیر

کریم را زو تیمار و خدمتش فرحست

یکی ز دست تهی و دگر ز عیش عشیر

ز روشنایی و دانش دو مایه شد بدو چیز

یکی بشمس مضییء و دگر ببدر منیر

همیشه بوده و خواهد بدن تن و کف او

یکی بفخر مشار و دگر بجود مشیر

دعا کنند مر او را به نیکی اسب و قلم

یکی بوقت صهیل و دگر بوقت صریر

بمدحش اندر گویی مرکّبست دو چیز

یکی زبان فرزدق دگر بیان جریر

چو وهم و عقل مکین است تیغ و نیزۀ او

یکی میان دماغ و دکر میان ضمیر

دو گفت سائل او را دو پاسخست بدیع

یکی همه خردست و دگر همه تو قیر

بدین جهان دو دلیلست مهر و کینۀ او

یکی دلیل بهشت و دگر دلیل سعیر

دو مسکنست عجم را سرای و مجلس را

یکی بجای خورنق دگر بجای سدیر

دو عادتست مر او را بگاه بخشش و خشم

یکی ازو همه تعجیل و دیگری تأخیر

دو پیشۀ متضادست کار مرکب او

یکی دمیدن شیر و دگر تک نخجیر

دو گوش زایر او نشود مگر دو خطاب

یکی که : جامه بپوش و دگر که : زر بر گیر

گر ابر و دریا یکره بجود او نگرند

یکی نماید عجز و دگر خورد تشویر

همی روند ز پیکار او هزیمتیان

یکی ز تن بعزا و دگر ز جان بنفیر

ز گنج خویش برون کرد جامه و دینار

یکی نصیب غریب و دگر نصیب فقیر

ز طمع خدمت او شد رونده تیغ و قلم

یکی بدست مبارز دگر بدست دبیر

بگیتی اندر تدبیر و نام او دو درست

یکی در خردست و دگر در تقدیر

خدایرا دو جهان است فعلی و عقلی

یکی بمایه قلیل و دگر بمایه کثیر

جهان فعلی دنیا جهان عقلی شاه

یکی جهان صغیر و دگر جهان کبیر

زمان زمان بخداوندی جهان شب و روز

یکی بگوید نامش دگر کند تکبیر

چو تیر تا دو بود راست گشتن شب و روز

یکی بوقت بهار و دگر در اوّل تیر

مباد جز بدو ناله دل ولی و عدوش

یکی بنالۀ زار و دگر بنالۀ زیر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode