گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عمان سامانی

در بیان تجلی دوم و اظهار شأن و مراتب بر ما سوی و عرض امانت عشق وشدت طلب به اندازه‌ی استعداد در هر یک و خیمه زدن تمامیت آن در ملک وجود انسانی به مصداق آیۀ انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا.

جلوه‌ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد (حافظ)

چه ملک را که عقل خالص است و از شهوت محروم، این مرتبه حاصل نیست.

فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان

بیار جام شرابی به خاک آدم ریز (حافظ)

و حیوان را که شهوت صرف و از عقل بی نصیب این منزله و مرتبه را واصل نه. حیوان را خبر از عالم انسانی نیست- وجود انسانی هر دو جنبه را داراست:

پرده‌ای کاندر برابر داشتند

وقت آمد پرده را برداشتند

ساقی‌یی با ساغری چون آفتاب

آمد و عشق اندر آن ساغر شراب

پس ندا داد او نه پنهان، برملا

کالصلا ای باده‌خواران الصلا

همچو این مِی خوشگوار و صاف نیست

ترک این مِی گفتن از انصاف نیست

حبذا زین می که هر کس مست اوست

خلقت اشیا مقام پست اوست

هرکه این مِی خورد جهل از کف بهشت

گام اول پای کوبد در بهشت

جملۀ ذرات از جا خاستند

ساغر می را ز ساقی خواستند

بار دیگر آمد از ساقی صدا

طالب آن جام را بر زد، ندا

ای که از جان طالب این باده‌ای

بهر آشامیدنش آماده‌ای

گرچه این می را دوصد مستی بود

نیست را سرمایۀ هستی بود

از خمار آن حذر کن کاین خمار

از سر مستان برون آرد دمار

درد و رنج و غصه را آماده شو

بعد از آن آمادۀ این باده شو

این نه جام عشرت این جام ولاست

دُرد او دَردست و صاف او بلاست

بر هوای او نفس هر کس کشید

یک قدم نارفته پا را پس کشید

سرکشید اول به دعوی آسمان

کاین سعادت را به‌خود بردی گمان

ذره‌یی شد ز آن سعادت کامیاب

ز آن بتابید از ضمیرش آفتاب

جرعه‌یی هم ریخت ز آن ساغر به‌خاک

ز آن سبب شد مدفن تن‌های پاک

تر شد آن یک را لب این یک را گلو

وز گلوی کس نرفت آن مِی فرو

فرقهٔ دیگر به بو قانع شدند

فرقه‌ای از خوردنش مانع شدند

بود آن می از تغیر در خروش

در دل ساغر چو می در خُم به جوش

چون موافق با لب همدم نشد

آن همه خوردند و اصلا کم نشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode