گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

روز گفت: «این چه زور و بهتان است

که ریا پیشهٔ توفتّان است

گر منافق منم‌، تو‌را چه خلل‌؟

چند از آشوب امتّان جدل

تا خدا بر که افکند تاوان

تو خود اِنَّ المُنافقین برخوان

در جهان ظلمت از نتیجه توست

نزد دانا حقیقت است و درست

آن همه ظلمت و ضلالت کرد

نتوانی به من حوالت کرد

دل تاریک آل بوسفیان

بود بر مکر و حیلت و هذیان

معرفت در میان مجال نداشت

جهلشان جز بر آن محال نداشت

سینه باید که پاک و صاف بود

رنگ ظاهر محال و لاف بود

از ضلالت چه روشنی آید؟

از سیاهی سیاهی افزاید

غیرت آن سگان بی‌آزَرم

بر دلم زد‌، شدم چو آتش گرم

کم نشد هرگز از دلم آن سوز

هم بر این آتشم چنین زان روز

دست حیلت مزن تو بر سر شاخ

در دم اژدها مرو گستاخ

نیستی مرد‌، (‌این‌) گوی این میدان

نه حریف منی یقین می‌دان»