اگر عشق تو شد در خون جانم
قضا از خویشتن چون بگذرانم
نداری مستیِ من هوشیاری
که از مبدای فطرت هم چنانم
گرو بندم که هر عاقل که زلفت
ببیند در نشورد من بمانم
ز دستم برنمی خیزد نثاری
ندانم تا چه در پایت فشانم
دلم آویزشی دارد به زلفت
غمت آمیزشی دارد به جانم
طمع دارم زمین بوسی دگر بار
اگر مهلت دهد دورِ زمانم
امیدم باز میدارد خیالت
بکوشم هم مگر ضایع نمانم
زمانه گرچه هم توسن رکاب است
مگر بر بخت گرداند عنانم
دلم آبی کند هر روز در گِل
وزین پس سر نخواهم شست دانم
بدان می آردم غیرت که نارد
دگر نام نزاری بر زبانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فدای روی خوبت باد جانم
فدای من سراسر دشمنانم
دلا از دست تنهایی به جانم
ز آه و نالهٔ خود در فغانم
شبان تار از درد جدایی
کند فریاد مغز استخوانم
تو را جویم ز هر نقشی که دانم
تو مقصودی ز هر حرفی که خوانم
ز تو گر یک نظر آید به جانم
نباید این جهان و آن جهانم
مرا آن یک نفس جاوید نه بس
تو دانی دیگر و من می ندانم
اگر گویی سرت خواهم بریدن
[...]
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
به درویشی بیا اندر میانه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.