گنجور

 
حکیم نزاری

بر یاد روی دوستان جام مصفا می کشم

یعنی به رغم دشمنان با دوست صهبا می کشم

از دست ساقی ازل صافی و دُردی بیش و کم

تا نسیه کی روزی شود حالی مهیا میکشم

از جان و دل با های و هو بر بام و با لبیک و می

کام ولی را می زنم رغمِ عدو را می کشم

اسرار حشر و نشر را منکر نی ام بل صابرم

بر جان من از جام می حملی ست حالا می کشم

امروز نقد الوقت را هرگز به نسیه کی دهم

من آن نی ام کامروز جور از بهر فردا می کشم

ساقی ز تنهایی خودم خود را و حالا قانعم

تا وقت آن کاندر بهشت از دست سقا می کشم

تن در ملامت داده ام دل بر قضا بنهاده ام

فی الجمله حال الوقت را باز از مدارا می کشم

تا کنج سرِّ وقت من پنهان بماند از عدو

جور و جفای دوستان پنهان و پیدا می کشم

از فکر لنگر ساختم وز ذهن غواص ای عجب

این دانه های قیمتی از قعر دریا می کشم

من پیش اهل معرفت معذور باشم ظاهرا

بر عیب بدگویان خود دامن به عمدا می کشم

گفتی نزاری چون چنین بر عیب دشمن کرده خو

کینی به وجهِ مصلحت از جانِ اعدا می کشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode