گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

شبانه دوش که تنها به کنج خود بودم

ز هولِ صاعقه و بانگِ رعد نغنودم

ز بی دلی وز بی طاقتی بترسیدم

ز بی کسی وز بی هم دمی بفرسودم

ز ممکنات نبد یارِ دستِ من جز جام

ز کاینات جز آوازِ رعد نشنودم

سرم گران شد اگرچه دماغ بود سبک

ولی دماغ و سر از غّل و غش بپالودم

درین میانه به خاطر درآمد این که چرا

چنین شکسته دلم کی شکسته دل بودم

ز نورِ آینۀ خنب خانه شد روشن

سبک به صیقلِ می زنگِ سینه بزدودم

به یادِ دوست که من هیچ نیستم همه اوست

ز جامِ عشق شراب شبانه پیمودم

به پایِ مردیِ لوح اللّهم نبد حاجت

به دست کاریِ خود مرده زنده بنمودم

به نورِ عکسِ قدح در سوادِ ظلمتِ شب

ز موجِ قلزِم طوفان خلاص شد زودم

زمانه منقلب احوالِ نا جوان مردیست

ز رنجِ او به همه عمر بر نیاسودم

دریغ عمر که بگذشت و یک نفس ایّام

ز روزگار نزاری نداشت خشنودم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode