منم و گوشه تنهایی و بی یاری خویش
گشته مشغول به کار خود و بیکاری خویش
ساکن کنجم و دیوانه شدهستم از چه
از دل آزاری اصحاب و سبک باری خویش
شیوه ای هست مرا بی غرض از ای هم نفسان
زود در هم شوم از فرط دل آزاری خویش
التفاتم نه به خود باشد و نه هم به کسی
لاجرم ساخته ام با دل و دلداری خویش
من ز مبدای ازل مست و خراب آمده ام
نتوانم که زنم لاف ز هشیاری خویش
بس که خواهم دل اصحاب بدست آوردن
دل خود را یله کردم به جگر خواری خویش
با خرد راست بگوییم شده ام بیگانه
از چه از کثرت اصحاب و ز بسیاری خویش
نه گرفتار چنانم که خلاصم باشد
خجلم راستی از روی گرفتاری خویش
وای من تا به کی از دفتر و دیوان سیاه
راستی سیر شدهستم ز سیه کاری خویش
از کسی نیست مرا شکر و شکایت خالی
با نزاری نفسی می زنم از زاری خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش
که مرا غایت کام است جگر خواری خویش
کام دل از تو نجویم که بسی خوش دارم
خار خار جگر و سوز دل و زاری خویش
ای طبیب ار نکنی چاره من وقت خوش است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.