گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

کمند است آنکه افکنده‌ست بر دوش

ندانم یا نغوله بر بنا گوش

کمند افکندن زلفش نه بس بود

که بر دنبالش ابرو می کشد غوش

لبان باده فامش ناچشیده

چه معنی را ز مردم می برد هوش

برو بالا از این خوشتر ندیدم

ز یاغ کیست این سرو قبا پوش

غلام کیست آن کز زلف کرده‌ست

فلک را چون غلامان حلقه در گوش

بیا تا بی حیا در پایش افتیم

که سر بر پایِ او بهتر که بردوش

مرا با این همه کوتاه دستی

چنین سروی کجا گنجد در آغوش

همی کوشم کزو کم یادم آید

ولیکن خود نمی گردد فراموش

چنین شوریده خاطر زانم امروز

که در خلوت به خوابش دیده ام دوش

دگر بیچارگان طاقت ندارند

چو یوسف گو برو برقع فرو پوش

چو زاری در نمی گیرد نزاری

ملامت می کند منظور خاموش

برو تا بر نخیزد فتنه بنشین

چو پایت بر سر گنج است مخروش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode