گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

مرا در سینه گر رازی بود هم رازم او باشد

چو با او باشد اسرارم سر و کارم نکو باشد

ترا چشمی دگر باید گر آن بینی که او بیند

ترا جانی دگر باید که آن باشی که او باشد

انا الحق گوی چون حلّاج ترکِ خویش بینی کن

برون زو هر چه خواهی دید اَز او آرزو باشد

خرابات است و مردان اند و خمّارند و خنبِ می

مناجات است و تسبیحم صراحی و سبو باشد

شش ابریشم مرا و چاریک دارد همه عالم

ممالک شش جهت دارد طبایع چارسو باشد

مرا جانی ست وآن بی من فدای دوست خواهد شد

و گر تقصیر خواهد کرد در عینِ علو باشد

ترا با این همه انکار و استکبار کاری نه

چو غیری در نمی گنجد هوایِ دوست هو باشد

گرو بپذیردم شاید وگرنه هیچ نگشاید

برایِ خود نزاری را به رویِ او چه رو باشد

چو توقیفش شود همره به مقصد ره توان بردن

وگرنه سالکان را کی مجالِ جست و جو باشد

سخن باید که جان گوید که تا در جان فرود آید

نه هم چون بلبلِ شوریده سر بیهوده گو باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode