خدای با تو کسی را دل آشنا مکناد
وگر کند چو من از خان و مان جدا مکناد
چو من ضعیف و حزین و نزار مرغی را
به دام و دانه ی عشق تو مبتلا مکناد
اسیر عشق تو کردم دل از طریق صواب
کس از طریق صواب این چنین خطا مکناد
امید هاست مرا کز خودم جدا نکنی
وگر تو قصد جدایی کنی خدا مکناد
اگر وفای تو تا زنده ام خلاف کنم
امید من ز تو بخت بدم وفا مکناد
زمانه تا به اجل نگسلد نفس ز تنم
غم تو دامن جانم دمی رها مکناد
روا مدار که کام دلم روا نکنی
روا کنی تو ولیکن دلت روا مکناد
بترس کز تو بنالم به کردگار شبی
که کردگار به سوز منت جزا مکناد
نزاری از تو بد افتاد و گرچه بد کردی
خدای با تو همان کرده ی تو وامکناد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خدای جز به توام کام دل روا مکناد
به جز هوای تو با جانم آشنا مکناد
گرم رها کند از حلق بند جان شاید
ز بند زلف تو حلق دلم رها مکناد
زمانه تا ز تن من جدا نگردد جان
[...]
مرا زمانه زخاک درت جدا مکناد
رقیب را به سر کویت آشنا مکناد
به غیر دیده ی پاک بلند منظر من
کسی نظاره ی آن سرو گل قبا مکناد
به بوی زلف تو مشک خطا همی جستم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.