گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

دریغ عمر که بی روی آن نگار برفت

در انتظار شد و ایام و روزگار برفت

سزا همین بود آن را که یار بگذرد

ولی چه فایده کز دستم اختیار برفت

به قهستان در، از آرام دل جدا گشتم

چنان که خون ز دو چشمم هزار بار برفت

بر اعتماد جگرخواره ای دگر بودم

خبر رسید که او هم ز سبزوار برفت

کنار من چه شود گر ز دیده پر خون است

که این چنین دو دل آرام از کنار برفت

زمن قرار و شکیب و سکون و صبر به کل

چو هر دو یار برفتند هر چهار برفت

چرا به شیفتگی سرزنش کنند مرا

که دل نماند و جگر خون ببود و یار برفت

کسیم گفت که او بازخواهد آمد زود

هنوز شکر کنم گر برین قرار برفت

نزاریا چه توان کرد با قضا مستیز

چو بودنی به ضرورت ببود و باید رفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode