گنجور

 
حکیم نزاری

دِلا به عالمِ معنی طلب وصال از دوست

وصالِ عالمِ صورت بود محال از دوست

نظر به دیده جان کن به دوست تا ببینی

که عین وصل بود صورتِ خیال از دوست

کدام صورت و معنی به دوست هیچ طمع

مکن که باز نیابد کسی مجال از دوست

نفس نفس به غمش بیش­تر تقرّب کن

چه دل بود که به دیدن شود حلال از دوست

گرت رسد سرِ پایی به سنگِ ناکامی

صبور باش به هر امتحان منال از دوست

زدستِ دوست نزاری بریز خون از چشم

که هست خون چنین ریختن حلال از دوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode