خوشا وقتِ دیوانگانِ الست
که بی دل دلیرند و بی باده مست
بهشت و جهنّم زده پشتِ پای
ز دنیا و دین کرده کوتاه دست
ز اضداد توحید صورت مبند
که این رشته دیرست کز هم گسست
ز پیوندِ مبداست این اتّصال
که آن جا جدا شد عسل از کبست
در ابداع از آن جا که نیک است و بد
بلندش همان قدر دارد که پست
از آن جا که معشوق و عاشق یکی ست
برون آمد از جان و در جان نشست
اگر تو برون رفتی از خویشتن
جزو منگر ای یار تا هیچ هست
مقاماتِ تو سدرة المنتهاست
چه باشی درین خاک دان پای بست
دل هر که با عشق پیوند یافت
ز بیغارۀ عقل باری برست
خنک آن برافکنده بنیادِ خویش
که یک باره از کفر و دین برشکست
نمود اوّل و باز در پرده شد
نزاری از آن روی شد بت پرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چنان بد که اسبی ز آخر بجست
که بد شاه پرویز را بر نشست
بسی خیم ها کرده بود او درست
مر این خیم های و را چاره جست
به نام خداوند بالا و پست
که از هستی اش هست شد هر چه هست
چه تاری چه روشن چه بالا چه پست
نشانست بر هستی اش هر چه هست
هم استاد ما بوعلی را که هست
برادی گشاده همه ساله دست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.