گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

گوش بر آواز و چشمم بر درست

شور از آن شیرین‌زبانم در سرست

دلستان و دل‌ربای و دل‌فریب

جان فدای او که از جان خوش‌ترست

زلف شهرآشوب او تا شهره شد

شش جهات شهر پر شور و شرست

خواب چون در چشم گنجد هر که را

خار بالین است و خارا بسترست

شاخ امّیدش چه برها می‌دهد

هرکه را این میوهٔ دل در برست

دشمنانم گر ملامت می‌کنند

اعتراض دوستان مشکل‌ترست

رقص چست و قامت چالاک او

راستی را رشک سروِ کشمرست

از لب شیرین شورانگیز او

بوسه‌ای چندم به غایت درخور است

چون کنم طاقت ندارم یک نظر

چشم من خفاش و روی او خورست

دانهٔ خال سیاهش بین که چون

خوش نشسته بر کنار کوثرست

هرکه بیند گوید آخر با خضر

هندویی چون در مراتب هم‌برست

پس نزاری هم بدین نسبت به دوست

ذره‌ای با آفتاب خاور است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode