گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

ای با جفا در ساخته با ما نمی‌سازی چرا

روزی ، شبی ، وقتی ، دمی ، با ما نپردازی چرا

با غمزگان مست گو ، صلح است ما را با شما

بر زه کمان کردن که چه، وین ناوک‌اندازی چرا

گر نیستی در خون من ، خصم دل مجنون من

از زلف طرّاری که چه ، وز غمزه طنازی چرا

آشفته چون من بلبلی بر گل‌ستان روی تو

افتاده در بند قفس با این خوش آوازی چرا

سر پیش حکمت بر زمین، داریم و نامت بر نگین

بر عاجزان ممتحن این گردن افرازی چرا

نا کرده از شهد لبت روزی به عمداً چاشنی

شب‌های تا روزم چو شمع از سوز بگدازی چرا

با آن که داری روز و شب ، با من مصاف و عربده

من صلح را در می‌زنم، تو جنگ آغازی چرا

گه انتظارم می‌دهی گه نا امیدم می کنی

با چون نزاری واله‌ای  این بُلعجب بازی چرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode