گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

روی مخوانش که می چکد عرق از وی

برگِ گل است آن نشسته بر ورقش خَوی

هر که چنین صورتی بدید محال است

کاتشِ تشویش بر دلش ننهد کی

هیأتِ شیرینش ار مطالعه کردی

سرو کمر بر میان بُدی چو شکر نی

ور به سر کُشته با چنین قد و قامت

بگذرد این روحِ قدس باز شود حی

ای که همه کاینات ممکن و موجود

پیشِ وجودِ بزرگوارِ تولا شی

ترسد اگر نه فرو برد به تبرّک

زاهد صد ساله با تو در رمضان می

باده بده ساقیا که موسومِ نوروز

می گذرد هان و فوت می شود این فی

باغ شد از سبزه هم چو جنّت و کردند

فرش چمن اهل ذوق زیرِ قدم طی

پیر جوان را چه می دهد به وَرَع دم

آتشِ ما سرد کی شود به دمِ دی

سیر نگشتی نزاریا ز ریاضت

صبرِ تو تا چند و احتمالِ تو تا کی

بس که تو باطن به خلق باز نمودی

ظاهر واعما نمی برد به سخن پی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode