گنجور

 
حکیم نزاری

نیک‌بخت است که دارد چو تو یاری و نگاری

من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری

خرّم آن دل که بود در سر زلفِ تو قرارش

گرچه در زلفِ پریشانِ تو خود نیست قراری

یوسفِ مصر گر این روی بدیدی چو زلیخا

مصر در وجه نهادی عوضِ بوس و کناری

پادشاهیست گدایی به سرِ کویِ تو کردن

تا که را دولتِ این کدیه میسّر شود آری

اتّصالاتِ احبّا چو ز مبداست پس این‌جا

شاید ار بر پیِ یاری برود خاطرِ یاری

شد سرم پر ز بخارِ غمِ سودایِ تو آیا

از میِ لعلِ لبت باز توان کرد بخاری

بر نه انگیزدم از کویِ تو طوفانِ قیامت

تا نگویند که از کوی تو برخاست غباری

راستی دستِ تو آلوده دریغ است به خونم

جهد کن هان که در انداخته‌ای طرفه شکاری

صیدِ لاغر چه کشی مرحمتی کن که کم افتد

چون نزاری به کمندِ تو گرفتار نزاری

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری

خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری

خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین

که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری

خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌م به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

[...]

حکیم نزاری

آرزو می کندم با تو شبی بوس و کناری

باز بر گردن من زلف تو پیچیده چو ماری

گر به گل زار وصالم نبود راه چه بودی

کز صبا یافتمی بویِ عرق چین تو باری

بر درت گر نگذارند که چون حلقه بپایم

[...]

امیرخسرو دهلوی

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو

هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری

ای صبا خاک در یار بیاری تو زیاری

تا کی آن لعل شکربار بکام دل اغیار

نمکم چند بداغ دل خسته بگذاری

تشنه بادیه را حالت سیرآب چه داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه