گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

خلافِ عهد روا نیست در وفاداری

چه گویمت که تو بد عهد و بی وفا یاری

به اعتمادِ تو نااهل روزگارِ عزیز

به باد رفت به صد سختی و به صد خواری

نه شرط کردی و سوگند خوردی اوّلِ عهد

که تا اجل بگذارد مرا بنگذاری

سر از محبّت ما می کشی ترا دیدیم

که روزگار نبودت ز ما که سر خاری

جفا و جور بگو و بکن به آزادی

ز دوست معتقدان کی کنند بیزاری

من آن نی‌ام که به آزردن از تو برگردم

هنوز جانِ منی با همه جگر خواری

امیدِ مرحمت است ار عقوبتی کنی‌ام

دلیلِ راحت اگر بی گنه‌ بیازاری

نه زر که در قدمت ریزم و نه دست که دل

به زور باز توانم گرفت هم ‌زاری

مرا حواله به کویِ تو کرده‌اند و چو خاک

بر آستانِ توام تا به خاک بسپاری

دگر ملامت کار اوفتادگان نکنی

اگر چنان چو نزاری شبی به روز آری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode