چیست آن پایبندِ دست گشای
عقل فرتوت و عشق سحرنمای
عقل از امر فایض است آری
عشق هم فایض است از بالای
عاشقی عالمِ خوش است و مرا
نیست اکنون به عاقلان پروای
من چو اکنون نمیپرستم عقل
کوی دیوانگان گرفتم جای
او سرِ خویشتن گرفت چو من
درکشیدم ازو به دامن پای
من و اکنون و جامِ جان پرور
بر جمال بتِ جهان آرای
گفت و گوی سرای باقی را
نیک مستظهرم به فضل خدای
مرغ جان را نزاریا یک ره
زین نشیمن گهِ توهّم زای
تا ببینی عیان به چشم عیان
بال بگشای و سوی سدره برآی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خداوند عید روزه گشای
بر تو فرخنده شد چو فر همای
مژده ها داردت ز نصرت و فتح
شاد باش و به عز و ناز گرای
ای بر اطراف مملکت برده
[...]
ای همایون بنای آهو پای
آهویی نانهاده در تو خدای
ایمن از مکر و قصد یکدیگر
در تو شیران و آهوان سرای
سقف تو چون فلک نگارپذیر
[...]
هست گویی به حکم بار خدای
آفتاب اندر این خجسته سرای
آفتابی که دید در گیتی
بر نهاده کلاه و بسته قبای
سایهٔ ایزدست شاه جهان
[...]
بیش از این در میان چاه مپای
دست بر حبل زن، زچاه برآی
بس مبارک بود چو فر همای
اول کارها به نام خدای
ذوالجلالی که پیک درگهش اند
ماه و خورشید آسمان فرسای
آنکه اندر خزان قدرت اوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.